فاطمه حسنافاطمه حسنا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

نازدونه من (کوچولوی تو راهی من )

برف

امروز برف اومد و چون شما بزرگتر شدی و دیگه خیلی از سرما نمیترسم برات بردمت و تو برف ازت عکس گرفتم اینم عکس برفی زمستان 91 فاطمه حسنا   اینم یه عکس از قبل ...
17 اسفند 1391

12 اسفند

سلام عزیزم مامان بزرگ بابایی دیروز فوت شد خیلی ناراحت شدم شبش کلا دلم گرفته بود و همش گریه ام میگرفت تا این که صبح آقاجونت زنگ زد و خبر داد بی بی خیلی مهربون بود حتما خیلی دلش میخواست تو رو ببینه منم خیلی دلم میخواست تو اونو ببینی و خیلی غصم شده هر چند اون الان و از همه زود تر تو رو دیده ولی حیف که تو نتونستی اونو ببینی روحش شاد * حالا بگم این دو سه روزه چه کارهای جدیدی انجام میدی امروز خودت قلط زدی و به شکم خوابیدی خیلی ذوق کردم برای اولین بار بود چرخ میزدی 180 درجه و سرت میرفت جای پات اما تا حالا بر نگشته بودی تازه بگم برات که سرت رو هم میتونی نگه داری و به چپ رو راست بچرخونی همینطوری که دمر خوابیدی و این خیلی برام جالب ب...
13 اسفند 1391

یکم از شیطونیا

خوب خوب بزار یکم از شیطونیای جدیدت بگم دو سه روز پیش وقتی داشتم با لبتاپ کار میکردم و شما رو کنار خودم خوابونده بودم یهو با این صحنه مواجه شدم ناقلا میخواستی بگی مامانی بسه دیگه بیا با من بازی کن وقتی هم می می میخوری با دستت اون یکی دست منو میگیری انگار منو گرفتی فرار نکنم شایدم میگی فقط با من باش و کار دیگه نکن اینجا رو ببین چجوری به مامان میخندی جدیدا هم اینجوری میخوابی جانم قربون خواب های شیرینت برم ...
5 اسفند 1391

3ماهگی

سلام خوشگلم شما سه ماهه شدی یعنی سه ماهت تموم شده وارد 4 ماه شدی حسابی شیطون شدی عزیزم خیلی بزرگ شدی الان دیگه بیشتر به اطرافت دقت میکنی حسابی هم با دستهات بازی میکنی و با دقت بهشون نگاه میکنی دو تا دستهاتو رو هم میزاری و بهشون نگاه میکنی وقتی باهات حرف میزنیم به دهنمون نگاه میکنی و میخندی یا آغو آغو میکنی یه صداهای قشنگ دیگه هم در میاری که خیلی با نمکه انگار میخوای حرف بزنی چند باری هم دیدم که داشتی به پاهات نگاه میکردی وقتی تکونشون میدادی ناقلا خودت آویزهای کریرت رو تکون میدی و نگاهشون میکنی هنوز نمیتونی با دست بگیریشون حسابی خوش خنده شدی اما هنوز صداش کمه و یواش میخندی اینم دو تا عکس از انگشت خوردنت ...
2 اسفند 1391

22 بهمن

سلام عزیزم بازم با تاخیر اومدم ببخشید برای اولین بار سوار کالسکه ات شدی و با هم سه نفری رفتیم راهپیمایی شما کلی ذوق کردی یه عالمه بادکنک و پرچم و گل دیدی این عکسها اول راهپیماییه لبیک یا خامنه ای     آخراش انقدر گرم بود که شما خسته شده بودی و گریه میکردی که ازش عکس نداریم اینو هم خاله جونت شب قبل ازت گرفته بود راستی تا یادم نرفته شما دو ماه و 22 روزت شده و این که شبش تو خواب کلی خندیدی معلومه خاطرات شیرینی برات بوده و حسابی بهت خوش گذشته ...
1 اسفند 1391
1